جدول جو
جدول جو

معنی ره گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

ره گرفتن
(تُ مَ بُ دَ)
روانه شدن. راهی شدن. روان گشتن. (یادداشت مؤلف). رجوع به راه گرفتن در همه معانی شود.
- ره (راه) اندرگرفتن، راه گرفتن. روانه گشتن. راهی شدن:
درم داد و از سیستان برگرفت
سوی بلخ نامی ره اندرگرفت.
فردوسی.
- ره خویش گرفتن، به کار خویش پرداختن. به راه خویش رفتن. کنایه از دست برداشتن از دخالت در کار و امر کسی:
به آواز گفتند ما را دبیر
نباید ز ایدر ره خویش گیر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رو گرفتن
تصویر رو گرفتن
بستن روی خود، حجاب بر چهره انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ زَ دَ)
کبره زدن. تکرج. کپک زدن. کره زدن. (یادداشت مؤلف). اور زدن.سفیدک زدن. تکرج. (تاج المصادر). اکراج. تکرج. (منتهی الارب). کره بستن. کره برآوردن: التکریج، کره گرفتن نان. تعشیش، کره گرفتن نان. (تاج المصادر بیهقی). و منفعت آرد کرسنه (در اقراص اسقیل) آن است که تا زود رطوبت را نشف نکند و نگذارد که کره بگیرد و عفن گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به کره، کره برآوردن و کره بستن شود، چربی و مسکه از شیر یا دوغ به دست آوردن. استخراج مسکه از دوغ یا شیر.
- امثال:
از آب کره گرفتن، سخت زرنگ بودن
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ بَ مَ دَ)
بسته شدن و بهم پیوستن قسمتی از طعام در ته دیگ. سوختن غذایی که در زیر ظرف است برای کم آبی و مجاورت آتش: ته گرفتن دیگ، سوختن قسمت زیرین آن و به بن دیگ چسبیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَقْ قی دَ)
راه رفتن. (بهار عجم) (ارمغان آصفی). روانه شدن. راهی شدن. روی بجانب محل یا چیزی آوردن. رفتن. راه برگرفتن. عزیمت کردن. روان گشتن:
سخن چند راندند از آن رزمگاه
وزآنجا بخندان گرفتند راه.
اسدی (گرشاسبنامه).
گویند ازوحذر کن و راه گریز گیر
گویم کجا روم که ندارم گریزگاه.
سعدی.
میخواند اجل بر آستانت
بوسی بزنیم و راه گیریم.
امیرخسرو دهلوی (از ارمغان آصفی).
کند آزادم از شر سیاست
که راه وادی خذلان گرفتم.
ملک الشعراء بهار.
، راه بستن. مسدودکردن راه. سد راه کردن. ایجاد مانع کردن در راه. مانع عبور و مرور شدن در راه: راه گرفتن بر کسی، راه بر او بستن. (بهار عجم) (ارمغان آصفی). از پیشروی جلوگیری کردن. نگذاردن آن پیشتر آید. مقابل راه گشودن وراه واکردن. (از آنندراج) :
بیاید دهد آگهی از سپاه
نباید که گیرد بداندیش راه.
فردوسی.
پس لشکر او بیامد سپاه
ز هرسو گرفتند بر شاه، راه.
فردوسی.
بهرسو فرستاد بیمر سپاه
بر آن سرکشان تا بگیرند راه.
فردوسی.
هارون راه بگرفته بود تا کسی را زهره نبودی که چیزی می نبشتی بنقصان حال وی و صاحب برید را بفریفته تا بمراد او انها کردی و کارش پوشیده می ماند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 680).
چو باز را بکند بازدار مخلب و پر
بروز صید بر او کبک راه گیرد و چال.
شاهسار (از لغت فرس اسدی).
دل میبرد امشب ز من آن ماه بگیرید
وز دست و شب تیره برد راه بگیرید.
اوحدی (از بهار عجم).
- راه گریز گرفتن، گریختن. روی بگریز نهادن. فرار کردن. ره فرار گزیدن:
جفاپیشه گستهم و بندوی تیز
گرفتند از آن کاخ راه گریز.
فردوسی.
، طریقه و قاعده ای را پذیرفتن. رسمی را پیش گرفتن: و راهی گرفت و راهی راست نهاد و آن را بگذاشت و برفت و بنده را خوشتر آید که امروز بر راه وی رفته آید. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ تَ)
ایستادن فرمانده تا رژه روندگان از پیش وی بگذرند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تُمْ بَ زَ دَ)
حجاب داشتن (زنان مسلمه). پوشیدن روی با چادر یا روبند یا نقاب به رسم مسلمانان. در حجاب بودن. پوشیدن زن چهره را از مردان نامحرم. حجاب کردن زن. پرده کردن زن. حجاب چون زنان مسلم داشتن. (از یادداشت مؤلف) ، پوشیدن رخ از شرم و حیاء و محجوب شدن. (آنندراج). پوشیدن رو. (غیاث اللغات) :
دیدم به جانبش ز حیا روی خود گرفت
مردی گمان نداشت که از وی نهان شود.
وحید (از آنندراج).
- روی کسی گرفتن، کنایه از قبول سؤال کردن و روی او نگه داشتن. (آنندراج) :
آخر گرفت از ما آن روی دلگشا را
از ما گرفت او را نگرفت روی ما را.
محسن تأثیر (از آنندراج).
- ، تسخیر کردن. (آنندراج) :
چون زلف روی ماه لقایی گرفته ایم
بر پای او فتاده و جانی گرفته ایم.
مفید بلخی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صُ بَ شُ دَ)
ماه گرفتن. خسوف:
کنون نگاه کنم سوی مه که مه بگرفت
چو مه گرفت بدو بیشتر کنند نگاه.
فرخی.
رجوع به ماه گرفتن و خسوف شود
لغت نامه دهخدا
عبور جمعی از سپاهیان با نظم و انضباط مخصوص از پیش فرماندهان نظامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعشه گرفتن
تصویر رعشه گرفتن
لرزه گرفتن لرزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشوه گرفتن
تصویر رشوه گرفتن
پاره گرفتن بلکفت گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنگ رفتن
تصویر رنگ رفتن
پریدن و دگرگون شدن رنگ چیزی، بیرنگ شدن، رنگ ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زن گرفتن
تصویر زن گرفتن
زنی را به عقد ازدواج در آوردن زناشویی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ره یافتن
تصویر ره یافتن
رخنه کردن، نفوذ یافتن، پی بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ره نرفته
تصویر ره نرفته
بی تجربه، تجربه نادیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ره کوفتن
تصویر ره کوفتن
طی طریق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بها گرفتن
تصویر بها گرفتن
ارزش پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آبستن شده بار گرفته (زن یا جانور ماده)، زمینی که شایستگی کشت و زرع را پیدا کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جا گرفتن
تصویر جا گرفتن
گنجایش ظرفی برای قرار دادن چیزی در آن، گنجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
قدم گشادن، قدم سنجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
هم آواز شدن چند تن شعری را در دسته جمعی خواندن و تکرار کردن (در روضه خوانی عزاداری یا مجلس صوفیان)، تکرار کردن، توقف کردن دست از کار کشیدن برای تازه کردن نفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو گرفتن
تصویر بو گرفتن
بوناک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دق گرفتن
تصویر دق گرفتن
آک گرفتن، گواژ زدن طعن زدن مذمت کردن عیب گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل گرفتن
تصویر دل گرفتن
غمگین شدن، ملول گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درز گرفتن
تصویر درز گرفتن
دوختن
فرهنگ لغت هوشیار
اتخاذ کردن اخذ کردن، آتش گرفتن مشتعل شدن، یا آتش در گرفتن آتش افتادن شعله ور شدن، اثر کردن تاثیر کردن، پرداختن مشغول شدن، آغاز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب گرفتن
تصویر آب گرفتن
عصاره گرفتن استخراج شیره میوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بل گرفتن
تصویر بل گرفتن
بدون زحمت چیزی بدست آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بس گرفتن
تصویر بس گرفتن
باز ماندن بس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه گرفتن
تصویر راه گرفتن
روانه شدن، رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جر گرفتن
تصویر جر گرفتن
جر گرفتن کسیرا اوقاتوی تلخ شدن بغضب آمدن لج گرفتن: (فلانی از بس بیهوده اصرار کرد جرم گرفت) (یکی بود یکی نبود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه گرفتن
تصویر راه گرفتن
((گِ رِ تَ))
راه را سد کردن، سر راه را گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرده گرفتن
تصویر خرده گرفتن
انتقاد کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خو گرفتن
تصویر خو گرفتن
عادت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از در گرفتن
تصویر در گرفتن
اتخاذ
فرهنگ واژه فارسی سره